یه روز سحر به اتفاق خانواده پدری میرن دریا و اینجا بابا و مامان اومدن سحر رو از آب و گل دربیارن... و چقدر الان عصرونه میچسبه حیف که نمیدونم که این عکسها مال چه سالیه ...
فیگورهای سحر تو بچگی خیلی معروف بودند.. مخصوصا عموجون وحید و عمو جون اکبر خیلی اداشو در میاوردن کجا میری با جارو؟؟ البته فیگور معروف سحر دو دست زیر چونه سمت راست رو اینجا اجرا نکرده این عروسک هم عمو جون نویده...عمه زهره روز مادر برای ننقا خریده بود.. ایشاله این هفته عمه مریم و محیا میرن شمال و عکسهای جدید میارن و میذارن تو وبلاگ ...
امسال عاشورا چون تعطیلات سحری زیاد بود سنایی به اتفاق خانواده به خونه مادرجون قم رفتند!!! و محیا نتونستند اونا رو ببینه.. جاشون خالی بود.. امروز هم من از دانشگاه واسه شما پوشک موفیکس خریدم ( توفیق اجباری از طرف یکی از همکاران) و تا کوچیک نشده باید برات بفرستم شمال... عمو جون وحید دیروز اینجا بود کاش داشتمش و برات میفرستادم.. خدا کنه تا به دستت (؟؟) برسه واست کوچیک نشه !!! ببینمه به چی ها فکر میکنه... کوچولوی عمه قیافه جدیدتو تو ذهنم ندارم... ...